امروز تولد خانم نیکبخت بود. معلم تفکر کلاس هفتمم. یکی از معلمایی بود که همیشه مورد تمسخر همه دانش‌آموزا و حتی من قرار می‌گرفت. همیشه یه لباس می‌پوشید، همیشه سر کلاس چادر سرش بود، همیشه میشد سر کلاسش تقلب کرد، کلاسشو پیچوند و و و . اوایل سال خیلی اذیتش می‌کردم. یادمه یه‌روز بهمون گفت انشا بنویسین که اگه معلم بودین چیکار می‌کردین. من هرمزخرفی که به ذهنم رسید نوشتم، تهشم گفتم که همه معلما حیوون‌صفتن. الان که اینارو تایپ می‌کنم از حس بد و پشیمونی و بغض پرم. خبرش بین معلما پیچید. خانم استیسی گفت که خانم نیکبخت گفته بعد از خوندن این انشاء چندروز سردرد شدید گرفته. سعی کردم ازش عذرخواهی کنم، بهش گفتم منظورم به اون نبوده و بعضی از معلمارو می‌گفتم. می‌گفت منم معلمم، خیلی بی‌انصافی آناهیتا. خیلی. اینارو با بغض می‌گفت. از اواسط سال با هم صمیمی شدیم. دوستش داشتم. با هم حرف می‌زدیم و ازش سوالای شخصی می‌پرسیدم. تو کل اون مدتی که بچه‌ها مشغول کارای خودشون بودن من می‌رفتم جلوی میزش و می‌پرسیدم دستپختش تو چی خوبه، خونه‌ش کجاست، تولدش کِیه؟ اونم بهم جواب می‌داد و مشخص بود که همه‌چی رو با جزئیات به‌خاطر می‌سپره. حالم از کلاس هفتمم به هم می‌خوره. حالم از منی که رپ گوش می‌داد و معلمارو مسخره می‌کرد و با بچه‌ها جور بود به‌هم می‌خوره. دلم می‌خواد خانم نیکبخت رو برگردونم و بغلش کنم، باهاش حرف بزنم، نگاهش کنم، و بهش بگم معلما حیوون‌صفت نیستن، معلما فرشته‌ن. معلمای من هموناییَن که اگه توی این چندسال نبودن زندگیم معنایی نداشت. انقدر اذیتش کرده بودیم که بهم می‌گفت چهارشنبه‌ها که باهاتون کلاس دارم برام عذابه. امروز هم چهارشنبه‌‌ست، اما اون دیگه از دست ما عذاب نمی‌کشه. این منم که دلتنگی و غم کل وجودش رو پر کرده و دلش می‌خواد خانم نیکبخت رو یه‌بار دیگه ببینه و مثل هفتم، موقع نماز‌خوندنش ازش بخواد براش دعا کنه.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Rhonda قالب و افزونه وردپرس turkeyvan.parsablog.com Albert پیک خبری ملارد Victoria تابان مارکت نشاط در مدرسه اموزش و ترفند kill box (جعبه ی مرگ) زیتون رایانه